اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
در سالروز ورود شکوهمند آزادگان سرافراز به میهن اسلامی ، یاد و نام بیش از 43 هزار آزاده و رهبر معنوی و سالار اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق ، سید آزادگان مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی را گرامی می داریم و کتاب خاطرات تنی چند از آزادگان که برای ما از سختی ها و مشقات دوران اسارت گفتند را ورق می زنیم …..
آنان که درد جانکاه شلاق های بعثی های وحشی را بر جان خریدند و انفرادی را تحمل کردند و دوری از خانواده و مام میهن را در بدترین شرایط ممکن به سر بردند ؛ ولی ذره ای از اعتقادات خویش عقب نشینی نکردند .
در ابتدا می خواهیم از سرداری بگوییم که سیدالاسرایش نامیدند ، خلبان آزاده که 18 سال در بند دژخیمان صدام بود و خم به ابرو نیاورد و خاطرات زیبایش را در کتابی به همین عنوان “ سید الاسرا "می توانید بخوانید .
آری سخن از شهید حسین لشکری است ، او خود می گوید: اعتقادات مذهبی و مکتبی سربازان ایرانی مهمترین عامل مقاومت آنها در مقابل فشارهای روحی، روانی و جمسی بعثیها بود. الان هر یک از ما به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در هر جای دنیا که باشیم باید با نوع نگرش و رفتارمان اذهان عمومی را نسبت به مسائل ایدئولوژیکی نظام روشن کنیم. لذا وقتی به اسارت دشمن درآمدیم با تاسی به سیره اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت موسی بن جعفر (ع)، تمسک به دین و اهداف آن و بررسی و تفکر در آن خود را از گزند ترفندهای دشمن حفظ کردیم.
ایشان در قسمیت دیگر تمام سال های فراق را اینگونه بیان می کند: وقتی به جبهه رفتم علی (پسرم) دندان نداشت، وقتی برگشتم دانشجوی دندانپزشکی بود.
و شما می توانید در کتاب “روزهای بی پایان” گوشه ای از رنج و محنتی را که خانواده ایشان در سال ها ی دوری پدر و همسر تحمل نموده اند؛ را مطالعه کنید .
قسمت اول
اسارت مفهومی است که تا اسیر نشده باشی نمیتوانی آن را درک کنی. برای یک مرد هم مفهوم اسارت غیر قابل تصور است چه رسد به اینکه این اتفاق را از زبان یک دختر ۱۷ ساله بشنوی! در کتابی دیگر بانویی استوار از خود و دوستانش می گوید ؛ از نگاه مزدوران بعثی ، از سال ها استقامت و از اینکه ماند و ماند و ماند و فریاد برآورد که “ من زنده ام ” و او کسی نیست جز بانوی استوار سرکار خانم معصومه آباد که در کتابش از استقامت شیرزنان ایرانی در زندان های تکریت و الرمادی و استخبارات بغداد می گوید و بیانش آنچنان شیوا و رساست که مقام معظم رهبری در حاشیه کتابش می نویسد : "کتاب را با احساس دوگانه اندوه و افتخار و گاه از پشت پردهی اشک، خواندم… این نیز از نوشتههائی است که ترجمهاش لازم است … ”
قسمت دوم
جنگ، بزرگ و کوچک نمیشناسد. وقتی که شروع میشود همه را درگیر خود میکند. مخصوصاً جنگ ما با عراق جنگی تحمیلی محسوب میشد و مردم ما همگی در حال دفاع از کشورشان بودند. به همین خاطر وقتی به روزهای دفاع مقدس نگاه میکنیم، میبینیم که پُر است از حماسهها و خاطراتی که به دست نوجوانان و زنان و حتی کودکان ایرانی رقم خورده است؛ از نوجوان های شهید تا آنان که پس از رزمی جانانه اسیر دشمن شده اند .
از این دست نوجوانان در تاریخ درخشان دفاع مقدس زیاد بودهاند که «احمد یوسفزاده» و بیست و دونفر دیگر از دوستانش نیز از همین گروه محسوب میشوند. آنها که به «آن بیست وسه نفر» معروف شدند و شاید به عنوان اولین و یا حتی آخرین اسیرانی بودند که در دوران اسارت وادار به ملاقات با صدام حسین، دیکتاتور و رئیس جمهور آن روزهای عراق شدند یا نوجوان بسیجی 13 ساله مهدی طحانیان که در کتاب “ سرباز کوچک امام” خاطرات وی را تورق می کنیم و شاید ماندگارترین صحنه آن مربوط است به مصاحبه با خبرنگار هندی و البته که تقریظ رهبری فرزانه ما را به خواندن این کتاب ترغیب کند.
بسمه تعالی
سرگذشت این نوجوان شجاع و باهوش و صبور در اردوگاههای اسارت، یکی از شگفتیهای دفاع مقدّس است؛ ماجراهای پسربچّهی سیزده چهارده سالهای که نخست میدان جنگ و سپس میدان مقاومت در برابر مأموران درندهخوی بعثی را با رفتار و روحیهای اعجابانگیز، آزموده و از هر دو سربلند بیرون آمده است. دلْ بر مظلومیّت او میسوزد ولی از قدرت و تحمّل و صبر او پرمیکشد؛ این نیز بخشی از معجزهی بزرگ انقلاب اسلامی است. در این کتاب، نشانههای خباثت و لئامتِ مأموران بعثی آشکارتر از کتابهای مشابهی است که خواندهام. بههرحال این یک سند باارزش از دفاع مقدّس و انقلاب است؛ باید قدر دانسته شود.
خوب است سستپیمانهای مغلوبدنیاشده، نگاهی به امثال این نوشتهی صادقانه و معصومانه بیندازند، شاید رحمت خدا شامل آنان شود.
قسمت سوم
در ادامه شما را به مطالعه خاطرات نوجوانی دیگر دعوت می کنیم ؛ سید ناصر حسینی چهارده ساله است که به جبهه میرود و شانزده ساله است که در آخرین روزهای جنگ، در جزیرة مجنون به اسارت عراقیها درمیآید؛ در حالی که دیدهبان است و در واحد اطلاعات فعالیت میکند.
وقتی اسیر میشود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است. با این حال تصمیم میگیرد در دورة بعد از اسارت باز هم دیدهبان اتفاقات و حوادث باشد، اما این بار بدون دوربین و دکل.
او دیدهها و شنیدههایش را در کاغذهای کوچکی که از حاشیه روزنامهها و کتابهای ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمعآوری کرده است، با رمز مینویسد و در لوله عصایش جاسازی میکند تا در 808 صفحه به یاد 808 روز اسارت تحت عنوان “ پایی که جا ماند ” تقدیم ملتی بزرگ گردد و در ترجمه های گوناگون فریاد رسای مظلومیت اسرای ایرانی دربند صدام ملعون باشد و شاید تقریظ مقام معظم رهبری اشتیاق ما را به خواندن آن چندبرابر کند :
بسمه تعالی
تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.
تهیه و تدوین : قاسم فضل اللهی کارشناس روابط عمومی ناحیه یک قم